در فراق مادرم
مادر عزیزم!
به تو میاندیشم در غمگینترین و ابریترین روز پائیزی، در نارنجیترین غروب یک روز سرد و برگ ریز در کنار آرامترین ساحلی که به خوابی عمیق فرو رفتهای، جایی که جز من و خیال تو، هیچکس آنجا نیست.
به تو فکر میکنم، در خلوت عاشقانهی اتاقکی کوچک و با صفا، در همسایگی مهربانترین دریا و زیر نگاه نجیبترین آسمان، با ستارگانی که عشق میپاشند و ابرهایی که مهر میبارند.
به تو میاندیشم، به تویی که آسمانها با تمام وسعتش و دریاها با تمام زلالیاش در چشمان اهورائیات جای دارد…
چشمانم را آرام میبندم، در خیالم خود را در آغوشت میبینم و دنیای کوچک و غمگینم، جهانی خیالانگیز و عاشقانه میشود.
به تو فکر میکنم … به توئی که زمزمه گرم لالائی مادرانهات و آن نوای غمگین زیبایت هنوز گوش جانم را مینوازد و ترنم عشق مادرانهات اعماق وجود اندوهگینم را به عیشی شیرین و تلخ میهمان میکند…
به تو میاندیشم نازنینم ولی افسوس که دیگر ندارمت…
ای آسمان من که سراسر ستارهای
تا صبح میشمارمت… اما ندارمت…
#روزهای_فراق_مادرم