شب جمعه
عشق عزیز و جاودانهام تو را در دیدگانم یافتم آنگاه که با شنیدن نام والایت عاشقانه سوخت و بارانی از عشق از چشمهسار زلال خویش جاری ساخت…
تو را در قلبم یافتم آنگاه که به یادت تپش تپش شعله کشید و در میان شعلههای سوزانش، خود به آتش کشیده شد…
تو را در میان بند بند وجودم یافتم آن دم که جذبه سوزان نگاهت جانم را به تبسم مهرت میهمان کرد…
هر لحظه که از تو میگویم، دل در تب و تاب عشق آسمانیات میسوزد و شعلههای محبتت جانم را به نور مینشاند…
نام تو بر لبهایم، چون ذکر عاشقانه، جاری است و هر نگاهی به سوی آسمان، یاد تو را در دلم زنده میکند
در غروب غمانگیز دشت کربلا، نالههای جانسوز تو را با گوش جان شنیدم و خون از دیده روان ساختم.
ای سرور احرار و ای تجسم ابرار، درسی از عشق و ایثار بر عالم هستی ترسیم کردی تا ابد جاودانه خواهد ماند…
با هر قدم که در راه عشق تو برمیدارم، بیش از پیش به عظمت و بزرگی تو پی میبرم. تو را در لحظه لحظههای زندگیام حس میکنم و حضور تو، نور امیدی در تاریکترین شبهای دلم برمیفروزد.
حسین من!
تو چراغ راهنمای دلهای عاشق و امید جانهای خستهای. تو همان نور پرفروغی که عشق را از ظلمت جدا میکنی و سایه مهرت، آرامش را به جانهای خسته هدیه میکند.
ای یار همیشه حاضر، ای عشق بیپایان، با یاد توست که دل من آرام میگیرد و در مسیر زندگی، از تو الهام میگیرد.
ای تجسم عشق و ایمان، ای حسین عزیز، همیشه در دل و جان من جاودانهای و با یاد توست که زندگیم معنا مییابد…
#دلتنگ_حرم